یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود تصمیم گرفت برای گذراندن وقت ، کتابی را خریداری کند همراه کتاب یک بسته بیسکوییت هم خرید.
او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
در کنار او یک بسته بیسکوییت بود و در کنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند. وقتی که او نخستین بیسکوییت را به دهان گذاشت متوجه که مرد هم یک بیسکوییت برداشت و خورد.خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت پیش خود فکر کرد بهتر است ناراحت نشوم شاید اشتباه کرده باشد.
برای دیدن بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
کسانی که عضو هستند میتوانند پست در وب سایت به اشتراک بگزارند
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !